نقد ایده ای مشهور
رفتارهای سیاست خارجی دولت کارتر، ریگان، بوش پدر، کلینتون، بوش پسر و اوباما این تصور را ایجاد کرده است که دموکرات ها با مبانی فکری لیبرال خود، گرایش کمتری به جنگ و مداخله دارند. دیپلماسی و چندجانبه گرایی را به سیاست
نویسنده: دکتر سیدرضا موسوی نیا
جمهوری خواهان با مشی رئالیسم، دموکرات ها با مشی لیبرالیسم
رفتارهای سیاست خارجی دولت کارتر، ریگان، بوش پدر، کلینتون، بوش پسر و اوباما این تصور را ایجاد کرده است که دموکرات ها با مبانی فکری لیبرال خود، گرایش کمتری به جنگ و مداخله دارند. دیپلماسی و چندجانبه گرایی را به سیاست اجبار و یکجانبه گرایی ترجیح می دهند اما در آن سو جمهوری خواهان جنگ طلب بوده و به صورت یک جانبه گرایانه عمل می کنند. نگاهی به تاریخ سیاست خارجی آمریکا از جنگ جهانی دوم به بعد به روشنی نشان می دهد که این گزاره ها بیشتر از آنکه درست باشند، مشهور هستند. عملکرد جهانی آمریکا از جنگ جهانی دوم تا شکست این کشور در ویتنام اتفاقاً نشان می دهد دموکرات ها جنگ طلب تر و جمهوری خواهان محافظه کارتر بوده اند. دموکرات های حاکم بر کاخ سفید در این دوران، سنت انزواگرایی را پلمب کردند، پیشتاز مداخله گرایی در دیگر کشورها شدند، جهان را تا آستانه جنگ اتمی خانمان سوز پیش بردند و بالاخره جنگ ویتنام را به طور آشکار کلید زدند.***
روزولت و ورود کاسبکارانه به جنگ جهانی دوم
آمریکا در طول دو جنگ جهانی اول و دوم، دستی از دور بر آتش گرفت تا از فرصت های اقتصادی پیش آمده در جنگ استفاده کند. بازارهای تعطیل و شخم زده اروپا در انحصار کالاهای خود قرار دهد و متعاقب ضعف قدرت های اروپایی به عنوان یک قدرت نوظهور جهانی قد علم کند، همین گونه هم شد. آمریکا با کمترین حجم مادی و انسانی حضور در جنگ جهانی دوم، بیشترین بهره را برد و در پایان جنگ در قوی ترین موضع در بین کشورهای جهان قرار گرفت. از سوی دیگر هراس از وقوع بحران مالی دیگری مانند آنچه در سال 1929 رخ داد، در دل روزولت و همکاران دموکراتش وجود داشت. بحران مالی 1929 از تبعات منفی پایان جنگ جهانی اول بود. با اتمام جنگ جهانی اول چرخ های اقتصادی دولت های اروپا به حرکت افتاد و بازار فروش کالاهای آمریکایی را محدود کرد. نتیجه آن، بحران مالی سال 1929 در آمریکا بود که به اروپا نیز تسری یافت و یکی از ریشه های قدرت یابی تفکرات فاشیستی در اروپا هم شد. روزولت و همکارانش می دانستند که اروپا پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز دوباره به بازسازی اقتصادی می پردازد و بازارهای آمریکا دوباره دچار رکود خواهد شد. این گونه بود که دموکرات های حاکم بر کاخ سفید با هراس از تکرار بحران مالی سال 1929، سیاست گسترش سلطه اقتصادی و سیاسی بر جهان را طراحی کردند. اعمال نفوذ آمریکا در سازمان ملل، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، راهی برای فرار از بحران پیش بینی شده بود. روزولت و مشاورانش با تعیین چارچوب جهان پس از جنگ، برآن شدند تا دنیا را مطابق با قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا پی ریزی کنند و این به معنی خروج از سنت انزواگرایی در آمریکا بود. به تعبیر استفان آمبروز، دولت روزولت در سال های جنگ جهانی دوم دقیقاً به سمت جنگ حرکت کرد اما می کوشید تا انگاره بی طرفی را در ذهن آمریکایی ها تقویت کند. سیاست روزولت تابع ضرورت های نظامی و کسب حداکثر منافع مادی و سیاسی برای آمریکا بود.ترومن و خروج کامل آمریکا از سنت انزواگرایی
روزولت در آوریل سال 1945، درست سه هفته قبل از پایان جنگ جهانی دوم در اروپا درگذشت و معاون او ترومن، رئیس جمهور آمریکا شد تا اقتدار دموکرات ها در کاخ سفید پابرجا بماند. ترومن اولین رئیس جمهور آمریکا بود که با دکترین «دربرگیری» در عمل، سنت انزواگرایی در سیاست خارجی آمریکا را کنار گذاشت. شهرت ترومن در آمریکا بیشتر به خاطر استفاده او از بمب اتم در حمله به ژاپن است. این رئیس جمهور دموکرات بعدها در این مورد می نویسد: «تصمیم نهایی درباره زمان و مکان استفاده از بمب اتمی با من بود. برای روشن شدن موضوع باید بگویم که من به بمب اتم به عنوان یک سلاح نظامی نگاه می کردم و هرگز در مورد استفاده از آن تردیدی نداشتم.» ترومن نیز مانند روزولت از یک چیز هراس داشت و آن تکرار بحران مالی سال 1929 بود و نیز نقش جدیدی که آمریکا با تضعیف انگلستان باید در مقابل قدرت شوروی باز می کرد. ترومن آمریکا را مدافع عمده تمدن غرب می دانست. بسیاری از همکاران ترومن در کاخ سفید کشورشان را وارث چماق هایی می دانستند که توسط انگلستان، فرانسه و آلمان بر زمین گذاشته شده و حالا آمریکا باید با کوبیدن آن چماق بر سر آسیایی ها، از تعرض آنها به غرب جلوگیری کند و آنها را به عقب براند. وجود این نوع از تفکر نژادپرستی در میان دموکرات های حاکم در کاخ سفید مشهود بود. در واقع دکترین ترومن در سیاست خارجی را باید در این تفکر نژادپرستانه و قدرت طلبانه جست و جو کرد؛ دکترینی که می گفت: «هر زمان و هر کجا که یک دولت ضد کمونیسم از طرق مختلفی چون یاغیان بومی یا حتی دخالت های خارجی مانند ترکیه مورد تهدید قرار بگیرد، آمریکاییان با کمک های اقتصادی، سیاسی و مهم تر از همه با کمک های نظامی خود به کمک آن کشورخواهد رفت.» دکترین ترومن، مرگ سنت دیرپای انزواگرایی را در سیاست خارجی آمریکا اعلام کرد. جمهوری خواهان که در سال 1946 توانسته بودند قدرت کنگره را به دست بگیرند، ترومن و دموکرات ها را به جنگ طلبی متهم می کردند. آنها شعار خود را بازگشت از حالت جنگ به صلح معرفی کرده بودند ترومن که فهمیده بود قادر نیست جمهوری خواهانی که تفکر اقتصادی داشتند و مردم طرفدار آنها را به سیاست توسعه طلبی خارجی راضی کند، با استفاده از عبارات مذهبی چون «خوب مطلق علیه بد مطلق در یونان» و... تلاش می کرد تا حمایت کنگره را برای دکترین «دربرگیری» به دست آورد تا از این طریق بتواند دلارهای مالیاتی را خرج نگه داری پادشاه یونان کند، ادبیات ترومن بالاخره تأثیرگذار شد. او توانست با امنیتی جلوه دادن آمریکا، حمایت مردم و کنگره را جلب کند و به این ترتیب اولین مداخله خارجی بعد از جنگ جهانی دوم در امور داخلی کشورهای دیگر در بحران یونان و ترکیه اتفاق افتاد.از محافظه کاری آیزنهاور تا رویارویی اتمی جان اف کندی
پس از ترومن، جمهوری خواهان توسط آیزنهاور توانستند قدرت را در کاخ سفید به دست بگیرند. یکی از مهم ترین دلایل موفقیت جمهوری خواهان علاوه بر محبوبیت آیزنهاور، تعهدی بود که او برای خاتمه بحران شبه جزیره کره داده بود. او قول داد که جنگ کره را نه از طریق نظامی بلکه از طریق مذاکره به پایان خواهد رساند و در این راه نیز موفق بود. شعار آیزنهاور و وزیر خارجه اش این بود که «ما تمایل نداریم جان سربازان آمریکایی را به خطر بیندازیم». آنها جنگ کره را فرونشاندند، مالیات ها را کاهش دادند، حجم نیروهای مسلح را نیز کاهش دادند و با وجود مواجهه با فشارها و وسوسه ها و اعلام سیاست «عقب زدن» به جای سیاست «دربرگیری» خود را درگیر هیچ جنگی نکردند. تمایل آنها این بود که دیگران برای آمریکایی ها بجنگند و خود درگیر هیچ جنگی نشوند. آیزنهاور این سیاست را این گونه توجیه می کرد: «در حال حاضر تأمین هزینه هر سرباز آمریکایی سالیانه 3515 دلار است. در حالی که هزینه یک سرباز پاکستانی در سال 485 دلار و سرباز یونانی 424 دلار است.» دموکرات ها او را نقد می کردند که در نتیجه محافظه کاری او رهبری جهانی را از دست داده ایم و اعتبار جهانی آمریکا زیر سؤال است. او که مسؤولیت اولیه خود را حفظ امنیت آمریکا تعریف کرده بود، در پاسخ به نقد دموکرات ها که چرا نمی جنگد، می گفت: «نمی توانم کشور را به یک پادگان تبدیل کنم.» دموکرات های کنگره در دوران آیزنهاور همواره دولت را نقد می کردند که چرا بودجه نظامی و میراث ترومن را در افزایش قدرت نظامی آمریکا افزایش نمی دهد. آنها با نامزد کردن جان اف کندی خواستار سیاستی پویاتر و تهاجمی تر در سیاست خارجی شدند. دموکرات ها با متهم کردن جمهوری خواهان به مصالحه طلبی، سیاست خارجی او را تدافعی خواندند اما شهرت کندی بیشتر در مسابقه تسلیحاتی او با شوروی، واکنش انعطاف ناپذیر او و به خصوص رفتار تهاجمی او در بحران کوبا بود که می رفت تا جهان را با یک جنگ تمام عیار اتمی درگیر کند. تیم کندی در کاخ سفید بزرگترین مسابقه تسلیحاتی تاریخ بشر را شروع کرده بود؛ مسابقه ای که از سطح اسلحه های حامل کلاهک هسته ای بسیار فراتر رفته بود. کندی معتقد بود که توان تسلیحاتی و قدرت نظامی آمریکا باید به حدی باشد که دستان او برای مداخله در هر نقطه ای باز باشد. این سیاست را کندی «واکنش انعطاف ناپذیر» نام گذاشته بود. بالاخره بحران کوبا نشان داد که دموکرات های ساکن در کاخ سفید هیچ ابایی از بروز یک جنگ جهانی هسته ای ندارند. در بحران موشکی کوبا، خطر نابودی آمریکا و شوروی در جنگ تلافی جویانه هسته ای به قوت خود باقی بود تا اینکه خروشچف پیش قدم شد و با غیرعقلایی دانستن درگیری هسته ای، جهان را از یک تراژدی بی سابقه نجات داد.جنگ ویتنام؛ از آتش جانسون تا تدبیر نیکسون
تعارض آمریکا با کمونیست ها در ویتنام از همان آغازین سال های جنگ سرد شروع شده بود و کندی میراث دار عدم تدبیر ترومن و آیزنهاور در ویتنام بود. با مرگ کندی، معاون او، جانسون، رئیس جمهور شد. او با شعله ور کردن جنگ در ویتنام، اسباب تحقیری بزرگ را برای آمریکا فراهم کرد. جانسون مخالفان جمهوری خواه خود را ترسو می خواند و مخالفان جنگ در آمریکا نیز جانسون را هیولا می خواندند. جانسون با شعار اینکه اگر جلوی سرخ ها را در ویتنام نگیریم، فردا در کوبا و هفته بعد در سانفرانسیسکو خواهند بود، افکار عمومی را برای مداخله آشکار نظامی در ویتنام آماده کرد. حالا پس از بحران موشکی کوبا، جنگ تمام عیار آمریکا در ویتنام نیز به نام دموکرات ها ثبت شد. سیاست جانسون در ویتنام پیامد منطقی رفتار رؤسای جمهور قبلی آمریکا بود اما سکه جنگ ویتنام به نام جانسون ضرب شد. سناتور مک کارتی در نقد او در سنا گفته بود: «ما یک آدم وحشی و مستأصل در کاخ سفید داریم که ممکن است ما را به جنگ با چین بکشاند.» پس از جانسون، جمهوری خواهان با نیکسون وارد کاخ سفید شدند. نیکسون نمی خواست بار شکست جنگ ویتنام را به دوش بکشد اما با اقتباس از آیزنهاور، تلاش کرد تا با ویتنامیزه کردن جنگ، نیروهای نظامی آمریکا را از آن باتلاق خارج کند تا همان گونه که آیزنهاور با خاتمه دادن به بحران کره از طریق دیپلماتیک، محبوبیت خود را به دست آورد. نیکسون 10 ماه پس از ورودش به کاخ سفید اعلام کرد که طرحی سری برای جنگ ویتنام دارد. بعدها مشخص شد که این طرح خارج کردن سربازان آمریکایی از ویتنام به صورت تدریجی، حمایت از حملات هوایی به مقر کمونیست ها و پشتیبانی نظامی از ویتنام جنوبی بود. نیکسون به همراه کسینجر، وزیرخارجه اش سیاست خارجی «تنش زدایی-اتصال» را شعار خود قرار دادند. گفت و گوهای تحدید تسلیحات میان دو ابرقدرت که در قالب قرارداد سالت 1 و سالت2 متجلی شد، در دوران جمهوری خواهان انجام شد و تنش زدایی با چین هم با سفر ناگهانی نیکسون به چین در ژوئیه سال 1971 صورت گرفت. فرق اساسی جانسون دموکرات با نیکسون جمهوری خواه در جنگ ویتنام این بود که جانسون به پیروزی نظامی معتقد بود در حالی که نیکسون تشخیص داد به علت هزینه های اقتصادی مجبور است از تعهدهای نظامی اش در ویتنام بکاهد و این یعنی اینکه امید به پیروزی در ویتنام را به فراموشی بسپارد. در پی رسوایی واترگیت، جرارد فورد، معاون نیکسون رئیس جمهور شد و او با خروج کامل آمریکا از ویتنام، در نهایت شکست تاریخی نظامی در آمریکا را به نام خود ثبت کرد. این شکست، افکار عمومی آمریکا را ضد جنگ کرد. همه چیز در ویتنام بر سر فورد خراب شد. رسوایی جمهوری خواهان در واتر گیت هم مزید بر علت شد تا افکار عمومی دوباره به دموکرات ها روی کند اما کارتر، کاندیدای حزب دموکرات نه می خواست و نه می توانست پا جا پای هم حزبی های سلف خود از قبیل ترومن، کندی و جانسون بگذارد.کارتر و چرخش یک نقش در سیاست خارجی آمریکا
رهبری کارتر بر کاخ سفید برای دموکرات ها یک نقطه عطف محسوب می شد. شالوده تصوری که امروزه از حزب دموکرات به عنوان حزبی لیبرال مسلک؛ حزبی که دیپلماسی را بر جنگ و چند جانبه گرایی را بر یک جانبه گرایی ترجیح می دهد، وجود دارد، در دوران کارتر ریخته شد. این تغییر شیفت در مشی رفتاری دموکرات ها البته ریشه در الزامات اقتصادی و سیاسی امریکا، ضروریات نظام بین الملل و شخصیت کارتر داشت. این نکته ای مهم و اساسی است که رفتارهای سیاست خارجی در دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، متغیر وابسته ای است که بر اساس ضروریات سیاسی و اقتصادی در سطح ملی-بین المللی، کیفیت رفتارهای حزب رقیب و شخصیت رئیس جمهور، تغییر شکل می دهد. این معنا در چرخش سیاست خارجی دموکرات ها در دوران کارتر قابل درک است. کارتر شخصیتی لیبرال و مصالحه جو داشت. او همچنین میراث دار شکست تاریخی آمریکا در ویتنام بود. جرالد فورد، رئیس جمهور قبل از کارتر، شکست تاریخی را در ویتنام پذیرفته بود و افکار عمومی ضد جنگ در آمریکا تقویت شده بود. افکار عمومی، شکست آمریکا را به نام جمهوری خواهان و شخص جرالد فورد ثبت کرده بود. اگرچه این شکست حاصل رفتارها و تدابیر چندین رئیس جمهور قبل از فورد هم بود. حالا فرصت مناسب برای کارتر فراهم شده بود تا موافق با نظام باورهای ذهنی اش، مصالحه جویی و چند جانبه گرایی را برای خود و حزب دموکرات مصادره کند. در سطح ساختار نظام بین الملل نیز شرایط برای ایفای این نقش فراهم بود. جنگ سرد در اوج تنش زدایی و کاهش درگیری قرار داشت. رهبران پیر شوروی نیز نسبت به اسلافشان تدافعی تر عمل می کردند و از این حیث هم شرایط برای تغییر چهره دموکرات ها از چهره ای جنگ طلب به چهره ای مصالحه جو فراهم شده بود. دوران کارتر اگرچه برای رکود شخصی کارتر در مدیریت بحران های بین المللی (از قبیل مقابله با انقلاب اسلامی و بحران گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران) یک شکست محسوب می شد اما برای تغییر شیفت حزب دموکرات از مشی مداخله طلبی به مشی چند جانبه گرایی و زدودن چهره جنگ طلبی از این حزب، یک پیروزی محسوب می شد. از این منظر درکی صحیح تر از رفتارهای ریگان، بوش، کلینتون و اوباما به دست می آید.منبع مقاله: همشهری دیپلماتیک شماره 65
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}